Sunday, November 11, 2007

اگزوپلشت در روزنامه اعتماد


نگاهي به نمايشگاه «اگزوپلشت»

دوري از فرهنگ رندانه

علي اتحاد

نمايشگاه اگزوپلشت از تاريخ27 مهر تا ³ آبان در گالري طراحان آزاد برگزار شد.

---

مجموعه طرح هايي که به صورت موزاييکً کاغذي، ديوارهاي گالري را پوشانده بود در کنار اجراي پرفورمنسي صوتي، نمايشگاهي را ساختند که هنرمندانش به آن نام «اگزوپلشت» داده بودند. در ورودي گالري يادداشتي از حميد سوري نصب شده بود که به نوعي بيانيه نمايشگاه به حساب مي آمد. يادداشت، هنرمنداني را به چالش مي کشيد که با بهره بردن از عناصر هنر سنتي ايران دست به خلق آثاري اگزوتيک زده اند. اگر تبليغات نمايشگاه را که بسيار وسيع بود ديده باشيد؛ حتماً شخصيتي کارتوني را به ياد داريد که کم و بيش شباهتي به غول هاي ميازاکي غانيماتور ژاپنيف داشت. اين شخصيت سياه اما کميک، سوژه اصلي طراحي هاي نمايشگاه بود. شخصيتي که با وجود عدم شباهت مطلق به فضاي نگارگري ايران، در بطن آن به نمايش درآمده بود.

جايي پيچيده در ابرها، جايي لميده بر تخت شاهي و جايي با هاله يي درخشان. در يکي از آثار چهره ديو خندان را مي بينيم که روي صورتش نوشته است؛ «باغچه دارد مي ميرد...» بر ديواري ديگر، تصوير تمام قد ديو بر زمينه يي پوشيده از آگهي هاي نيازمندي مسکن قرار داشت و زير پاي او به خطي خوش نوشته بود؛ «من ملک بودم و فردوس برين جايم بود». تا اينجاي کار را پويا عباسيان و فرشيد فردي ارائه کردند. اما اجراي صوتي جواد صفري، کاوه کاتب و دوستان شان مکمل طراحي هاي نمايشگاه بود.

اجرا با نواخت «ني» آغاز شد و کمي بعد، کيبورد، افکت هاي صوتي ديجيتال و گيتار الکتريک نيز به آن افزوده شد. اجراي صوتي در لحظاتي تاثيرگذار بود و در لحظاتي به وضوح بدل به اجراي تلفيقي نخ نمايي مي شد که البته اين تناوب به روشني در جهت ايده اصلي نمايشگاه بود.

اجراي سازها گاهي به صورت زنده شنيده مي شد و گاه به صورت بازپخش (play back)؛ بدين معنا که گاهي صداي سازها شنيده مي شد و گاه تنها نوازنده ها را در حال حرکاتي نمايشي مي ديديم که اين تناوب نيز مانند مورد پيشين از مفهومي منطقي برخوردار بود.

نمايشگاه «اگزوپلشت» در مجموع، حاوي نگاهي پاروديک به جريان خلق آثار اگزوتيک توسط هنرمندان ايراني بود. آثاري که به واسطه استفاده از عناصر هنرهاي ديداري سنتي ايراني - هر چند که از به کار بردن واژه سنتي در اين باره اکراه دارم- سعي در جلب مخاطبي دارد که به دليل زيستن در بافتار فرهنگي متفاوت، درک صحيحي از جايگاه اين عناصر در سرچشمه هاي اصلي اش ندارد. اين چنين است که آثاري از اين دست با ساختن هاله يي از جنس جذبه هاي دگرپسند - البته اگر به تفکيک «ديگري» از «خود» معتقد باشيم- در دوره يي از تاريخ هنر معاصر کشورمان بدل به نمايندگان برون مرزي هنر ايراني شدند.

«اگزوپلشت» (اگزوتيک « پîلîشت) با ارائه نامي که خود به صورتي موجز بيانگر بيانيه اصلي نمايشگاه بود به چنين هنري تاخت. اگر به عناصر سازنده آثار روي ديوارها نظري بيفکنيم اين وجوه اعتراضي برايمان پررنگ تر خواهند شد. ابرهاي درهم تنيده در کنار فرم قرارگيري ديو در اثر، به صورت کنايي آثار موسوم به مينياتورهاي ايراني را مورد توجه قرار داده است که از دهه 1350 بسيار رايج شده اند؛ آثاري که امروزه به صورت تابلوفرش و... به فروش مي رسند (نياز به اشاره مستقيم به اثري خاص نيست).

نوشته هاي روي صورت ديو خندان به طور واضح همان نوشته هايي هستند که در آثار شيرين نشاط ديده ايم؛ نوشته هاي روي صورت، کف دست و کف پاها. «اگزوپلشت» در بيان اعتراض خود به گويشي استعاري بسنده نکرده و در نمونه هايي چون موارد فوق به صورت مستقيم به مجموعه هاي شناخته شده اشاره مي کند. لحن صريح و دوري از فرهنگ «رندانه» در اجراي اين اثر را مي توان به عنوان نکته يي مثبت و کارآمد ارزيابي کرد.

هر چند آسيب شناسي جريان اگزوتيسم در اين مختصر نمي گنجد. بد نيست به نکته يي اشاره کنم؛ مکاتب نقاشي ايراني در دوره هاي خاص و در بافتار اجتماعي- سياسي خاصي خلق شده اند و ويژگي هر يک از اين مکاتب به نوعي ترجمان روابط اجتماعي، فرهنگي و سياسي مسلط همان دوران است. بايد توجه کرد اين عناصر و اصول رايج هر مکتب در دوره هايي دچار تحولات عظيمي شده اند که بخشي از آن حاصل روابط برون مرزي است و بخش ديگر آن حاصل روند پيشرفت در آموزش سينه به سينه. بدين ترتيب صرف استفاده از عناصري که پيش تر در هنر يک کشور به کار رفته نمي تواند اثري بومي بسازد.

براي باور اين نکته کافي است عناصر مصري و بين النهريني هنر هخامنشي يا ابرها و اژدهاهاي چيني موجود در نگاره هاي مکتب شيراز را به خاطر بياوريد. روشن است که ريشه هاي اين موتيف ها کاملاً براي ما شناخته شده هستند ليکن ما آنها را به عنوان عناصري ايراني مي شناسيم. بدين معنا که چيزي وراي موتيف ها و اجزاي سازنده در اثر موجود است که آن را به تاريخ هنر سرزميني خاص مرتبط مي سازد.

اين ويژگي نه با جغرافياي سياسي که با جغرافياي انديشگون يک کشور مرتبط است و سبب مي شود عناصري در وجه سوبژکتيو، اثري خاص را با خرد جمعي يک کشور مرتبط سازند. و اين درست همان نکته يي است که در آثار مورد انتقاد از سوي «اگزوپلشت» به چشم نمي خورد.

http://www.etemaad.com/Released/86-08-20/246.htm