Monday, March 24, 2008

Gharzol Pas Nadeh!ْ


گويند به سنه هزار و سيصد و هپلي هپو فرهود الخصلتي همه فن حريف در ديار مچلان و هچلان ميزيست و بر مشتي گاگولي و گوگولي حكم ميراند , به ريش آنان ميخنديد , هر چه ميخواست ميكرد و روزي نبود كه از هنر هاي عديده خود آن مردمان را مشمعز نسازد.
مردم گاگولي و گوگولي بسيار مشكلات مالي داشتند و از بي پولي رنج ميبردند.
يكي از همين روز هاي گه آگين فرهودي بر سر برجي بلند در ميانه ديار رفت و گفت: جون هرچي گاگوله من تو حساب و هندسه لنگه ندارم آخه من درس حساب بخووندم هي بگفتم دو دو تا چهار تا دو دو تا چهار تا فهميدم اگر شما گاگولي هاي عزيز حساب قرض الپس نده باز كنيد وضع مالي همه شما خوب خواهد شد از هم هي قرض بگيريد و هرگز پس نديد ولي
بايد اين كار را به صورت هرمي انجام دهيد و بايد يكديگر را پرزنت كنيد.
به بركت اين سخنان ناب در دل گاگولي هاي گوگولي آرامشي پديد آمد و آنها تصميم گرفتند مشكل خود را با ايجاد صندوق قرض الپس نده حل كنند.
ولي اوضاع شهر چنان آشفته شد كه گاگولي ها با جنگ هاي قومي قبيله اي همديگر را كشتند و تنها فرهود در آن ديار زنده ماند او همه پول ها را به جيب زد و به دياري ديگري شتافت

1 comment: